زندگی موثر

تأثیر باور در زندگی

مقدمه در این مقاله قصد داریم تا در مورد باور در زندگی انسان‌ها و نقش کلیدی آن در تغییر زندگی افراد مطالب مفیدی را عرض کنیم . و تعریفی از باور و عوامل مؤثر بران بپردازیم امیدواریم تا انتهای این مقاله با ما همراه باشید.

در زندگی و تمام جهان کائنات همهٔ ما انسان‌ها و موجودات به هر آنچه باور داشته باشیم در زندگی ، به همان سو دنباله‌رو و رهسپار می‌شویم.

قانون ذهنی ما انسان‌ها قانون باورهای ماست . یعنی باید به کلمهٔ کلیدی باور اعتقاد راسخ داشته باشیم. باورهای ما انسان‌ها همان اندیشه‌هایی است که در ذهن ما به‌صورت یک اصل مهم و پایدار ذهنی تبدیل‌شده‌اند.

تجارب ، شرایط و اتفاقات وحوادث پیرامون ما در زندگی ، عکس‌العمل ضمیر ناخودآگاه ما در برابر این اندیشه‌های تثبیت‌شده در ذهن ناخودآگاه ما هست.

ضمیر ناخودآگاه ما تماماً در لحظه‌لحظه زندگی ما به‌مثابه آیینه‌ای هست که تمامی افکار یا اندیشه‌های محکم و تثبیت‌شده در ذهن ما را که ما در این مقاله آن را باور می‌نامیم، نمایان می‌کند.

ضمیر ناخودآگاه ما باورهای ما را به‌مانند آیینه‌ای در دنیای بیرون نمایان می‌کند

ضمیر ناخودآگاه ما در برابر اندیشه‌های وحشتناک ، هولناک ، وسواس گونه ، استرس‌زا، اندیشه‌های مثبت و منفی ما که بسیار قدرتمند در ذهن ناخودآگاه ما ته‌نشین شده‌اند واکنش نشان می‌دهد.

باورها در زندگی ما نقش پررنگی دارند و آنقدر این نقششان اهمیت دارد که می‌توانند یک زندگی را در مسیر موفقیت و زندگی دیگری را در مسیر نابودی هدایت کنند و این ما هستیم که مشخص می‌کنیم کدام مسیر به زندگی‌مان راه پیدا کند.

مثلاً دو خانم که به سن ۶۰ سالگی می‌رسند، احتمالاً چند تا بچه دارند که بچه‌هایشان ازدواج کردند، نوه دارند و خانواده‌شان در حال بزرگ شدن است.

حالا یکی از این خانم‌ها کمردرد، پادرد، برخی بیماری‌ها مثل قند، فشارخون و… دارد و بدتر از همه این‌ها زندگی‌اش را رو پایان می‌بیند اما خانم دوم با تمام این شرایط خانوادگی، کتاب می‌خواند، ورزش می‌کند و روحیه‌اش را حفظ کرده و باور دارد که هنوز برای زندگی راه درازی پیش رو دارد.

با دوستانش ارتباط دارد، در برنامه‌های ورزشی، فرهنگی و اجتماعی شرکت می‌کند و تلاش می‌کند در راستای بهتر شدن هر موضوعی، به‌خصوص روابط خانوادگی‌اش قدم بردارد.

احتمالاً می‌توانید فضای خانه و زندگی این دو خانم را تجسم کنید…

اولی پر از نگرانی پر از دردهایی که روزبه‌روز در حال افزایش است و دومی پر از شور و اشتیاق به زندگی!

حتی اگر این دو خانم را کنار هم ببینید متوجه حالات روحی و سبک زندگی هرکدام می‌شوید و از ظاهرشان هم، می‌توان فهمید که کدام‌یک از آن‌ها زندگی راحت‌تر و بهتری را برای خودش و خانواده‌اش فراهم کرده است.

حالا تصور کنید که به سن ۶۰ ،۷۰ سالگی رسیدید و تقریباً شرایط مشابهی دارید، تفاوتی نمی‌کند خانم هستید یا آقا فقط خودتان را در این سن تصور کنید!دوست دارید سبک زندگی‌تان به کدام‌یک از آن‌ها نزدیک‌تر باشد؟

راه‌های ساخت باور

این باورها و نگرش‌های ما دو دسته‌اند:

دسته اول : از طریق اطرافیان به ما منتقل‌شده‌اند

دسته دوم : باورهایی که نشئت گرفته از تجربیات خودماست

اجازه بدهید در این رابطه مثال بزنم . در رابطه با باورهای دسته اول که از طریق اطرافیان به‌خصوص خانواده به ما منتقل شده است.

فرض کنید پدر شما اعتقاد دارد که پول درآوردن سخت‌ترین کار دنیاست. پول را باید بسیار به‌صرفه خرج کرد چون محدود است.

بعد در خانه‌تان و در روزمره نتیجه این اعتقاد و باور را می‌بینید. پدر شما دائماً از نداری و فقر می‌گوید. از گرانی نالان است.

در زمان خرید مایحتاج خانه، میوه یا مواد غذایی را برای مصارف خانه خریداری می‌کند که بسیار کم کیفیت است.

گاهی معادل با بیرون ریختن پول است! این نگرش پدر شما بدون آنکه متوجه باشید کم‌کم توسط ضمیر ناخودآگاهتان این باور را در شما می‌سازد که برای به دست آوردن پولی اندک باید بسیار تلاش کنید بعد از آن هم کم خرج کنید چون تمام می‌شود.

وارد کاری می‌شوید که با وجود تلاش و زحمت فراوان دران کار، هشتتان گره نهتان خواهد بود! بدون اینکه بدانید باور پدرتان را زندگی می‌کنید!

اما باورهای دسته دوم ، فرض کنید من این باور را دارم که اگر فقط یک نفر توانسته کاری را انجام دهد من هم یقیناً می‌توانم آن را انجام دهم .

این باور از تجربیات خودم به دست آمده است. یعنی خودم به این نگرش و باور رسیده‌ام. اما من چطور به این باور رسیده‌ام ؟

به‌عنوان‌مثال همکارم در محیط کارمان کارمند نمونه شده است. من به‌جای حسادت و غرغر کردن به رئیسمان، تک‌تک رفتارهای او را بررسی می‌کنم، الگوبرداری می‌کنم و روی مهارت‌هایم کار می‌کنم.

کم‌کم در کارم رشد می‌کنم و من هم در سال بعد کارمند نمونه می‌شوم. درنتیجه این نگرش و باور در من شکل می‌گیرد که اگر فقط یک نفر توانسته با جایگاهی که من می‌خواهم برسد پس من هم می‌توانم.

مثال دیگر: فرض کنید من اعتقاد دارم که هر فردی که خوب سخنرانی می‌کند ذاتاً سخنران زاده شده است و من مهارتش را ندارم و نمی‌توانم هم کسب کنم .

خب اتفاقی که می‌افتد این است که من تلاشی هم در این جهت انجام نمی‌دهم. ( مثلاً در کلاس فن بیان و سخنرانی ثبت‌نام نمی‌کنم چون احساس می‌کنم فایده‌ای ندارد)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *